سوء تفاهم تا کی؟
ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/3/27:: 5:2 صبحبه نام او
**************************************
عروج آیت الله فاضل لنکرانی به ملکوت اعلی را به دوستان عزیز تسلیت می گویم
**************************************
سوء تفاهم تا کی؟
جناب آقای شفیعی سروستانی
سلام علیکم
در غوغای «دنیا خواهی» امروز و اپیدمی «جمع کردنِ هرچه بیشتر»؛ «موعود» و «نشست های فرهنگ مهدویت» وقتِ مغتنمی است و مرهمی بر زخمهایی که روزانه در این «بازار مصرف» برداشته ایم. چه تناقض دلنشینی دارد این عصرِ بی خبری و آگاهی. عصرِ اوج جهالتهای بشر و در عین حال عصرِ شروع درکی جمعی از این گمراهی و میل برگشتی میمون به «روشنایی» و همین میل است که ما را امیدوار می کند به پایانِ «یک عصر» انتظار که کمرِ نسل های منتظر را خمیده و چمشهاشان را در چشمخانه خشکانده است.
من و بسیاری از دوستان که می شناسم شان به «بوی» شنیدن نامی و کلامی از دلدارِ زمان به مجلسی که حضرتعالی و سایر سرورانِ موسسه تدارک می بینید حاضر می شویم و انصافاً افق های بسیاری در این مجالس پیش چشمانمان گشوده شده است. در مورد خودم حیطه کاری و مطالعاتی ام چیزی دیگر است، ویروس شناسی پزشکی، فوق لیسانس. اگر چه توان کارگردانیِ کاری را در عرصه مقدس مهدویت ندارم اما کوشیده ام در حد سیاهی لشکری حضور داشته باشم.
جلسه نوزدهم چونان مباحث قبلی بسیار مناسب و مبتلابه انتخاب شده بود. سخنران عزیز هم طبق معمول مسلط و صاحب نظر بود و حداقل با کتاب روزگار رهایی شان (که ترجمه کرده اند) آشنایم و می دانم طرفداران بسیار دارد. اما آنچه اتفاق افتاد و باعث «غمگینی» حقیر شد آن بود که «جدالی کهنه» وارد گفتگوی لطیفِ انتظار شد و از زاویه ای، که بر «طیفی از خادمانِ پیشتاز گسترش فرهنگ مهدویت» در قرن حاضر ظلمی ناروا وارد شد. ما اگرچه نالایق، فرزندان روح الله، خمینی نازنین هستیم که فرمود:
«پسرم! آنچه در درجه اول به تو وصیت می کنم آن است که انکار مقامات اهل معرفت نکنی، که این شیوه جهال است؛ و از معاشرت با منکرین مقامات اولیاء بپرهیزی، که اینان قطاع طریق حق هستند1 . از امور مهمه ای که تنبه به آن لازم است... آن است که اگر کلامی از بعض علمای نفس و اهل معرفت دیدند... بدون حجت شرعی رمی به فساد...نکنند و گمان نکنند هرکس اسم از ...مقامات اولیاء...برد صوفی است یا مروج دعاوی صوفیه است...به جان دوست قسم کلمات نوع آنها شرح بیانات قرآن و حدیث است2.»
و اگر نبود وصیت آن پیر سفر کرده که صد قافله دل همره اوست، باز هم باید می دانستیم که فرهنگ مهدویت فرهنگ وحدت است که جهان بر گرد یک خورشید گرد می آید و هرکه بر طبل تفرقه بکوبد نمی تواند فرهنگ مهدویت بپراکند. زمانی که ما در تلاشِ مورگونه خویش برای ظهور سلیمان، بر جزئی ترین اشتراکات حتی با غیر مسلمانانِ از مستضعفین هم اصرار می کنیم تا به مدد خود ولایت، قلوب مظلومان جهان ولایت پذیر شود؛ چگونه می توان پذیرفت که در «نشست فرهنگ مهدویت» بر سر اختلافی فلسفی خیل عارفان به ریگ تکفیر رمی شود؟
تو(ی فرضی) جهان را مزرعه می پنداری که امروز می کاری و «فردا» می دروی، یا «بازاری» که عبادت می فروشی و بهشت می خری؛ دیگری ذوقی لطیف دارد و جهان را گلستانی می بیند که از همه جایش بوی خدا می شنود و مستی، همه حال او در این گلستان است:
ما ندانیم که دلبسته اوییم همه
مست و سرگشته آن روی نکوییم همه
ساکنانِ درِ میخانه ی عشقیم مدام
از ازل مستِ از آن طرفه سبوییم همه
هرچه بوییم ز گلزار گلستان وی است
عطر یار است که بوئیده و بوئیم همه3
روا نیست که عدم درک ذوق و زبانِ کسی باعث شود ذهنیات خویش را بر آنان ببندیم و بر پایه این پیرایه که بر آنان بسته ایم بناحق تکفیرشان کنیم که این نه شایسته شعور شیعی است و نه بایسته شعار مهدوی. سخنران محترم جلسه نوزهم که بنده گرچه شناختی از ایشان ندارم، مطمئنم عمری را برای اسلام و فرهنگ نجات بخش مهدویت دل سوزانده است؛ به درک ناقص بنده بهتر بود اختلاف سلیقه در درک از «شناخت خداوند» را در این «لحظاتی مانده تا سحر» به کل به کناری می نهاد و یا حد اقل در حلقه درس و بحث حوزوی و دانشگاهی –البته نه در حد طرد و تکفیر- محدود می نمود و «بی سوادانی چون مرا» که دل در گرو «ظاهر ترین جلوه عرفانِ» عصر، یعنی معشوق مستضعفان، امام خمینی رحمه الله علیه دارند مظطرب و اندوهناک نمی کرد. مگر می شود انکار کرد که فرهنگ عرفانی است که با کد یمین و عرق جبین آن پیر فرزانه؛ نه ایران که جهان را از چنگال شیطان، به حول و قوه الهی نجات داد؟ و مگر 8 سال دفاع مقدس را عارفان بسیجی که به قول مقتدایشان راه صد ساله را یک شبه پیمودند، به انجام نرساندند؟ چگونه چنین عرفانی که بر بت های متجسد شرقی و غربی می شورد و آنها را از مقام الوهیت مادی شان به خاک مذلت در افکار عمومی جهان می نشاند، می تواند «در و دیوار و تریبون و...» را خدا بپندارد و بر آنها سجده کند؟
جناب آقای سروستانی گرامی
این نوشتار هیچ وجهی جز درد دل غمگنانه ای ندارد، که حضرت استادِ سخنران با توجه به جایگاه رفیع شان و پایگاه رقیقِ این حقیر، نتوانست دل بدهد که این «بی سواد» را از آن «تصدیع وقت» چه منظور است و گرنه خورشید غایب چون طلوع کند هرچه شرک و کفر و زهد و عرفان همه در ولایتش ذوب شود و «دینی» بنمایدمان که گمان کنیم «جدید آورده است».
خرم آن روز که ما عاکف میخانه شویم
از کفِ عقل برون جسته و دیوانه شویم
بشکنیم آینه ی فلسفه و عرفان را
از صنمخانه ی این قافله بیگانه شویم
فارغ از خانقه و مدرسه و دیر شده
پشت پایی زده بر هستی و فرزانه شویم
هجرت از خویش نموده،سوی دلدار رویم
واله شمع رخش گشته و پروانه شویم4
محمد علی خدادوست
کارشناس ارشد ویروس شناسی پزشکی
پی نوشت:
1-سر الصلاه، نامه حضرت امام سلام الله علیه به فرزند مرحوم شان سید احمد.
2-سر الصلاه
3-دیوان امام سلام الله علیه، ص 173، غزل عطر یار
4- دیوان امام رحمه الله علیه، ص 163، غزل بت یکدانه
رونوشت:
وبلاگ «جلوه او» :
virologist.parsiblog.com